فروغ فرخزاد




















از یــاد رفتــه ها

فــروغ فــرخـزاد

نادره ای نخستین بر آسمان شعر و ادب پارسی ایران درخشیدن گرفت و افق دید پر فروغش را بر همگان ارزانی داشت صدایش ترنم موسیقی بودو شعرش آیت عشق و هم او بود که به نوعی دیگر اندیشیدن را به نوعی دیگر دیدن را در فرا سوی چشمان خسته وبسته یمان قرار داد فروغ عشق را به نظاره نشست و صبر کردتا ما بزرگ شویم و صبوری کرد تا کلمات درست ادا شوند و جایگاهی درست بیابند در میان حقایق گیتی به جستجو پرداخت و خود را از صیقل عشق گذراند تا اثرهای این چنین بدیع را به یادگار نهاد فروغ فاصله گرفت از هر آنچه در بندش می کرد افسوس فروغ برای زمانش بزرگ بود و بزرگتر از آن بود که درک شود و این نامهربانی زمانه است که اینگونه از آدمهای بزرگ خود پذیرایی میکند چرا که آدمهای بزرگ همیشه از فراسوی زمان خود جلو ترند و طبیعی است که آدمهایی که در تنگنای زمان و از آن تنگ تر درعقاید خشک و بسته خود دست و پا می زنند درک نشود فروغ تابید و درخشش در جهان ادب عالمگیر شد افسوس که صد افسوس مردم ما اندیشه های والا و روح بزرگ این فرزانۀ جاوید را نفهمیدند همۀ این ای کاش ها و همه افسوس ها زمانی اثر می بخشد که ما اندیشه های تابناک او را درک کنیم و بزرگی روحش را ارج نهیم هر چند که او خود مانا و جاوید است.

در دی ماه 1313 در تهران کودکی چشم به هستی گشود که بعدها همگان را غرق در حیرت کرد 12 سال پیش از درگذشتش اولین شعرش را به جامعه روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدها هزار نفر با خواندن شعر بی پروای او با نام شاعره ای آشنا شدند که چندی بعد به اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت و در همان روزها بود که یکی از شاعران معروف او را در بی پروایی به حافظ تشبیه کرد و نوشت:"که اگر در قدرت بیان هم به پای لسان الغیب برسد،حافظ دیگری خواهیم داشت".فروغ با آن موهای طلایی فرفری با چشمهایی درشت که سپیدیش زیادتر از تیرگیش بود و با لب های درشت که زیبایی خاصی داشت.فروغ آنچنان شیطان که از در و دیوار بالا می رفت و مثل پسرها روی نوک درخت ها می نشست و مثل شیطانکها با کارهایش دیگران را به خنده می انداخت.فروغ بسیار فعال و پر انرژی و ناآرام بود.همین عدم آرامش او هم منجر به شیطنت و هیاهوی او می شد.

فروغ علاوه بر روحیۀ شیطان یک روحیۀ دیگر هم داشت.فروغ غم زده و بهانه گیر،حساس که با کمترین بهانه ساعتها با صدای بلند گریه می کرد.فروغ بسیار عاشق قصه بود.مادر بزرگ قصه های قشنگی می دانست و فروغ یک لحظه مادر بزرگ را آرام نمی گذاشت.به قصه ها گوش می داد و دچار جذبه و شگفتگی مالیخولیایی می شد.این شخصیتهای دوگانه،درست مثل مهمانی که از در خانه وارد می شود،یک یا چند روز در آنجا می ماند و باز از همان در بیرون می رود،خودشان را نشان می دادند و بعد می رفتند.فروغ احساس تند،قدرت مطالعه،تحقیق استعدادهای شعری را از پدرش گرفت از مادر هم صفا و مهربانی و سادگی را.پدر شعر می خواند و فروغ با علاقه گوش می داد که با ادبیات آشنا شود استعداد فروغدر نوجوانی بحدی بود که معلم انشای فروغ باور نمی کردکه خودش انشاهایش را بنویسد.اولین شعر او با سبک نو شروع شد که با مصرع"دور از اینجا دور دور از اینجا دور"شروع شد او در شعرهایش بی آنکه شعار بدهد یا فلسفه ببافد با آرزوهای مردم ساده همدلی می کند فروغ زبانش با زبان مردم عادی یکی بود و آنچنان مانوس و زیبا بود گفته است:

من خواب دیده ام کسی می آید

من خواب یک ستاره قرمز دیده ام

و پلک چشمم هی می پرد                                                                                   

و کفشهایم هی جفت می شود

و کور شوم اگر دروغ بگویم

من پله های پشت بام را جارو کردم

و شیشه پنجره را شستم.

این شعر را از زبان دختر جوان دم بخت گفته که آرزومند است کار و بار شوهر آینده اش رونقی بگیرد فروغ با تعمیم آرزوهای سادهاین دختر جوان از رنجها و محرومیتهای مردم ساده سخن می گوید و نان شادی را قسمت می کند شعر "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" پیام زوال و تباهی ارزشهای انسانی است.آینده در چشم شاعر تیره و تار است و وحشتناک و اکنون دلهره و اضطراب انهدام است.در جامعه یی درنده خو که آدم گرگ آدمی است و جایی برای مهر ورزیدن و شادی نیست.شاعر از این وحشت دارد.این روحیۀ رومانتیک است؟سوزناک و وحشتناک است؟هر چه هست فروغ است فروغی که بی هراس از جذام.بی آنکه جذامیها را زشت و چندش آور ببیند با آنها زندگی می کند سرانجام فروغ پسر بچه یک جذامی را به فرزندی انتخاب می کند در این میان تنها کسی که تنها ماند و بی کسی را با همۀ وجودش حس کرد فرزند خواندۀ او حسین بود فروغ زمانی نخستین شعرهایش را به چاپ رساند که دوران رونق "صفحۀ ادبی بود" او برای گذراندن زندگی داستان و سفرنامه هم می نوشت و به مجله ها می سپرد اما از همین مجله ها ضربه های سختی خورد و نومید و خشمگین از آنها برید.

 =======================================

زندگی شايد يک خيابان دراز است كه هر روز زنی با زنبيلی از آن می گذرد

زندگی شايد ريسمانيست كه مردی با آن خود را از شاخه می آويزد

زندگی شايد طفلی ست كه از مدرسه بر می گردد

زندگی شايد افروختن سيگاری باشد در فاصله رخوتناک دو هم آغوشی

يا عبور گيج رهگذری باشدكه كلاه از سر بر می دارد و به يک رهگذر ديگر با لبخندی بی معنی می گويد: صبح بخير

زندگی شايد آن لحظه مسدوديست

كه نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ويران می سازدو در اين حسی است كه من آن را با ادراک ماه و با دريافت خواهم آميخت

در اتاقی كه به اندازه يک عشق است

به بهانه های ساده خوشبختي خود می نگرد

به زوال زيبای گلها در گلدان

به نهالي كه تو در باغچه خانه مان كاشته ای

و به آواز قناريها

كه به اندازه يك پنجره مي خوانند.

 

فروغ                                                           



نظرات شما عزیزان:

alireza
ساعت11:48---21 بهمن 1390
سلام فاطمه خانوم
وبت توپه من ما را لینک کردم شما هم بیاسر بزن واگر دوست داشتی منو لینک کن به نام دوستت دارم تا اخر عمرم


تنها
ساعت19:48---18 بهمن 1390
سلام عزیزم
ممنون که عنوانت رو عوض کردی؛
خوشحال میشم تنهام نذاری و به وبلاگم سر بزنی.

نه نیمه ی خالی لیوان را نگاه کن و نه به نیمه ی پرش قانع باش
پس شیر آبی پیدا کن و لیوانت را لبریز از آب زلال عشق کن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در برچسب:فروغ فرخ زاد+عکس فروغ,ساعت 12:12 توسط fateme| |


آخرين مطالب
» <-PostTitle->

Design By : RoozGozar.com